Sarang only you 29






سلام جیگرا


بابت تاخیرم معذرت میخوام


ولی به جبرانش این قسمت هیجان داره!




میخواستم ایندفعه یه سری فکت دیگه بزارم اما با اومدن مومنت جدید تصمیمم عوض شد





دانلود مومنت خاکبسریhttp://s8.picofile.com/file/8314434226/4_532576799402549255.mp4.html


اخه هیچول برادر من


اگه چیز لیتوک ناکار شه که اولین ضررو خودت کردی



یعنی طبیعی کردند در حد چی!!!



عکس قبل از ضربه ی دست هیچول




 

 

 


 قسمت بیست و نهم:




It’s a star twinkling, beautiful night

اون یه ستاره ی چشمک زنه، شب زیبا 

I hope this night lasts forever, hold my hand

آرزو میکنم این شب تا ابد طول بکشه ، دستمو بگیر

The blue moonlight makes this a beautiful night

نور آبی مهتاب این شبو زیبا میکنه

Walk across that sky with me

با بیا تا در آسمان قدم بزنیم


مدتی از شروع اجرای گروه بیست میگذشت و آنها در میان تشویق و فریاد میخواندند و می رق.صیدند.

آهنگ شاد و اکتیوی بود و باعث میشد همه تماشاگران به وجد بیایند...حتی لیتوک که  چیز زیادی از آهنگ های بروز و خواننده ها و گروه های کره نمیدانست.

سرش را کمی برگرداند و به هیچول نگاه کرد که به نظر میرسید کاملا در آهنگ غرق شده است.

چشمان زیبایش مثل دو ستاره می درخشیدند و آهنگ را زیر ل.ب زمزمه میکرد.

با بالا گرفتن ریتم اهنگ خواننده های جوان رو سن شروع یه جست و خیز کردند و باعث شدند تا فن ها ذوقزده کار آنها را تکرار کنند!


I’m yours – only you can make my heart race – I’m outta control

من مال توام – تو تنها کسی هستی که باعث میشه قلبم بزنه- من از کنترل خارج شدم

I’m yours, nobody, nobody can take your place

من مال توام ، هیچ کسی ، هیچ کسی نمیتونه جاتو بگیره

You drive me crazy

تو منو دیوونه میکنی


بیشتر فن ها از جایش بلند شده بودند 

و هیچول هم یکی از آنها بود.

لیتوک لبخندزنان حرکات کیوت و تو دل بروی اورا تماشا میکرد که چطور در آن جای تنگ می رق.صید 

انگار داشت اورا در همان کلوپی می دید که مدتها قبل باهم به آنجا رفتع بودند.

هیچول گویامتوجه ی نگاهش شده بود برای یک لحظه برگشت و با شیطنت به او لبخند زد‌.

لیتوک احساس کرد که نفسش به شماره می افتد... یک نفر چقدر میتوانست خواستنی باشد؟!

در این لحظه بود که ریتم آهنگ کمی کند و آهسته شد.

خواننده ها از جنب و جوش افتادند و خواندند:



I just wanna love you all night long

من فقط میخوام تموم طول شب بهت عشق بورزم

I want to fall asleep in your arms tonight

میخوام امشب میون بازوات بخواب برم


لیتوک در آن لحظه دلش میخواست جرات این را داشت که هیچول را در آغوش بگیرد.

اما امکانش نبود.

هیچول مال او نبود و قرار هم نبود مال او شب شود.

با ناراحتی با خودش فکر کرد که شاید این آخرین شبی بود که میتوانست با کسانی که دوستشان داشت وقت بگذراند.

به زودی ازدواج میکرد و مجبور بود اوقات فراغتش را تنها با یکنفر شریک شود.

اما با این حال مطمئن بود تا ابد قلبش فقط برای یک نفر این گونه می تپید و هیجانزده میشد.



I’m yours – only you can make my heart race – I’m outta control

من مال توام – تو تنها کسی هستی که باعث میشه قلبم بزنه- من از کنترل خارج شدم

I’m yours, nobody, nobody can take your place

من مال توام ، هیچ کسی ، هیچ کسی نمیتونه جاتو بگیره

You drive me crazy

تو منو دیوونه میکنی

It’s a star twinkling, beautiful night

اون یه ستاره ی چشمک زنه ، شب زیبا

I hope this night lasts forever, hold my hand

آرزو میکنم این شب تا ابد طول بکشه ، دستمو بگیر

The blue moonlight makes this a beautiful night

نور آبی مهتاب این شبو زیبا میکنه

Walk across that sky with me

با من بیا تا در آسمان قدم بزنیم

It’s a star twinkling, beautiful night

اون یه ستاره ی چشمک زنه ، شب زیبا!


با اتمام اهنگ هیچول برگشت و متوجه شد که لیتوک تمام مدت اورا تماشا میکرده است.

بی اختیار سرخ شد و کنار لیتوک نشست.

لیتوک پرسید- اونا گروه مورد علاقه ت هستن؟

هیچول به گروه بیست که داشتند برای اجرای بعد آماده میشدند نگاه کرد و جواب داد- نه واقعا... ولی خب عاشق این آهنگ اونام... باعث میشه حتی شده برای لحظاتی از غم و دردها رهام بشم.

صورت هیچول موقع گفتن این کلمات خیلی افسرده و ناراحت بود.

لیتوک دلش میخواست از او در مورد غم و دردش بپرسد اما با شروع اجرای بعدی ترجیح داد ساکت بماند و فقط از بودن در کنار هیچول لذت ببرد.


بعد تمام شدن اجرا شیوون آنها به یکی از لوکس ترین رستوران های سئول برد تا شام بخورند.

هیچول که تا آن زمان پا به رستورانی به آن زیبایی و گرانقیمتی نگذاشته بود با خوشحالی همراه آنها داخل رفت.

اما وقتی وارد شدند هم او و هم لیتوک متعجب شدند.

داخل رستوران که خیلی هم بزرگ بود فقط میزهای کوچک دونفره وجود داشت و صندلی ها مقابل هم قرار گرفته بودند.

شیوون وقتی تعجب آنها را دید پوزش طلبانه توضیح داد

-ببخشید هیونگها... من یادم رفته بود که بهتون اینو بگم... راستش این رستوران مخصوص زوج هاست و نمیتونیم باهم دور یه میز بشینیم... ازتون معذرت میخوام که رستوران دیگه ای نبردمتون... اخه کیوهیون خیلی دلش میخواست بیایم اینجا و غذا بخوریم...

هیچول حرف اورا قطع کرد

-اشکالی نداره... 

نگاهی به لیتوک که کنارش ایستاده بود انداخت

-... من و لیتوک میتونیم بریم به یه رستوران دیگه.

لیتوک در تایید حرف او سرش را تکان داد.

ولی شیوون گفت- لازم نیست... میتونید همینجا پشت یکی از میزها بشینید... کی می فهمه که شماها باهم زوج نیستید؟

توکچول نگاهی بهم انداختن و به ناچار قبول کردند.

و شیوون دور از چشم آنها چشمک معناداری به کیو زد و کیو جوابش را با نیشخند پت و پهنی داد.

وونکیو به طرفی میزی رفتند و توکچول هم پشت میزی که نزدیک به میز آنها نشستند.

این اتفاق چیزی نبود که توکچول را ناراحت کند...آنها بودن در کنارهم را دوست داشتند.

آرزوی هردویشان این بود که روزی میتوانستند واقعا باهم زوج باشند اما این واقعیت که هیچ وقت چنین چیزی به حقیقت نمی پیوست آنها را افسرده میکرد.

آمدن گارسون باعث شد که سکوت بین آنها بشکند.

گارسون بستنی بزرگ دونفره ای که به زیبایی تزیین شده بود را جلوی آنها گذاشت.

لیتوک با تعجب گفت

-این...؟!

گارسون گفت- اون اقای خوشتیپی که اونجا نشسته اینو واستون سفارش داد!... 

توکچول هردو برگشتند و شیوون رو نگاه کردند که از سر میز خودش برای آنها دستی تکان داد.

گارسون توضیح داد-...این بستنی مخصوص ماست...همه ی زوج ها بدون استثنا سفارشش میدن.

هیچول گفت- اما...اما ما که واقعا زوج نیستیم.

هیچول این را به قدری آهسته گفت که گارسون متوجه نشد اما لیتوک آن را شنید.

لیتوک بدون اینکه بخواهد حسی بدی بهش دست داد

" یعنی اینقدر از زوج بودن با من بدت میاد؟ "

اما این احساس واقعی هیچول نبود.

او فقط نمیخواست باعث معذب شدن کسی بشود که نامزد داشت.

به بستنی نگاه کرد که ظاهری خیلی هو.سناک و خوشمزه ای داشت...دلیل این کار شیوون را درک نمیکرد اما آن بستنی حتما باید خوشمزه می بود.

یکی از قاشق ها را برداشت تا کمی از آن را بچشد.

قاشقش را داخل ظرف فرو برد که متوجه شد همزمان لیتوک هم قصد انجام همان کار داشته است!

صورت ها شون از خجالت سرخ شد و به سرعت از هم فاصله گرفتند.

لحظاتی طول کشید تا لیتوک توانست حرف بزند.

-مزه ش عالیه... اینطور نیست؟

-اوه... چرا.

هیچول نمیتوانست جلوی ضربان تند قلبش را بگیرد.

میترسید لیتوک چیزی از احساسش بفهمد اما...

اما چرا لیتوک هم خجالت زده و دستپاچه به نظر میرسید؟!

لیتوک گفت- میدونی ؟ این بستنی واقعا حیفه دور ریخته شه.

لیتوک این را درحالی گفت که به شدت مشتاق بود تا مثل یک زوج واقعی آن بستنی کاپلی را با هیچول بخورد.

هیچول نخودی خندید

-باهات موافقم.

و باهم شروع به لذت بردن از بستنی کاپلی کردند.

لیتوک با خوشحالی لبخند زد... حس خیلی خوبی داشت... حسی که هیچ وقت در بیرون رفتن هایش با کانگین نداشت... در آن لحظه فکر میکرد که نامزدش هیچول است نه کانگین.

 کاش واقعا اینطور بود و او و هیچول مال هم بودند.

ولی حقیقت چیز دیگری بود‌‌‌... همسر واقعی او کانگین بود و او در آن لحظه داشت فقط ادای زوج بودن با هیچول را درمیاورد.

با این حال این افکار ناراحت کننده چیزی از شیرین بودن آن لحظات زیبا کم نمیکردند.

چانه ی هیچول کمی بستنی خورده بود اما خودش متوجه ی این نبود.

فقط زمانی اینو فهمید که لیتوک دستش را دراز کرد و با شستش آن را پاک کرد.

هیچول زیر ل.بی چیزی شبیه تشکر گفت و باعث شد لیتوک لبخند بزند.

همان لبخندی که همیشه دل هیچول را آب میکرد!

واقعا او مجبور این گونه زیبا و دلنشین لبخند بزند؟!

برای اینکه این افکار را از ذهنش دور کند پرسید

-از شرکت چه خبره؟... همه چیز خوب پیش میره؟

لیتوک- اوه آره... از وقتی که سهام کانگین و پدرش وارد شرکت شده هرروز داره بهتر میشه.

هیچول متوجه شد که لیتوک حین حرف زدن به جای اینکه خوشحال و راضی باشد بیشتر ناراحت و افسرده ست.

نمیخواست به این موضوع فکر کند که لیتوک قلبا به این ازدواج راضی نبود و برای سود شرکت و رضایت پدرش تن به این ازدواج میدهد.

در این لحظه گارسون دیگری به میزشان نزدیک شد و با خوشحالی گفت- بهتون تبریک میگم!... شما امشب تو قرعه کشی هرشب رستوران ما برنده شدید!

لیتوک و هیچول شوکه گفتند

-چی؟!

گارسون با خوشرویی توضیح داد- تو این رستوران هرشب بین میز زوج ها قرعه کشی انجام میشه و هرشب یه زوج برنده ی یه یادگاری زیبا از طرف مدیریت رستوران میشه و به عنوان زوج خوشبخت اون شب انتخاب میشه!

توکچول شگفتزده به یکدیگر نگاه کردند و خواستند اعتراف کنند که آنها واقعا زوج نیستند!

اما بقیه ی کارکنان رستوران به طرف میز آمدند و از آنها خواستند تا از جایشان بلند شوند و هدیه یشان را از دست مدیر رستوران بگیرند.

کیوهیون با شگفتی از شیوون پرسید- اونجا چه خبره؟

شیوون متعحب پلک زد

-ن نمیدونم.

در این لحظه یکی از کارکنان رستوران رو به مشتری ها گفت- اجازه بدید زوج خوش شانس و خوشبخت امشب رو بهتون اعلام کنم!

وونکیو با شنیدن این شگفتزده تر از قبل با چشم هیونگهایشان را دنبال کردند که در میان تشویق مشتری ها و کارکنان به جلو هدایت میشدند.

شیوون وقتی فهمید قضیه از چه قرار است گفت- اوه مای گاد!...اصلا انتظار اینو نداشتم!

کیوهیون با خوشحالی دست زد

-عالی شد شیوونا!

توکچول خجالتزده آنجا ایستاده بودند و هردو به این فکر میکردند که اگر واقعیت به آنها بگویند چه واکنشی نشان خواهند داد؟!

مدیر رستوران که مرد میانسال و قد کوتاه با صورتی مهربان بود به آنها نزدیک شد

-واقعا واسم مایه ی افتخاره که زوج دوستداشتنی ای مثل شما به عنوان زوج خوش شانس امشب انتخاب شدید!

و بعد جعبه ای که به زیبایی تزیین و با روبان صورتی بسته شده بود را به آنها داد.

داخل جعبه یک جفت دستبند کاپلی زیبا بود که رویشان کلمه ی لاو حک شده بود.

مدیر دستبندها را به دستشان کرد و گفت- براتون آرزوی خوشبختی میکنم و امیدوارم تا ابد کنارهم خوش و خرم زندگی کنید.

لیتوک و هیچول به یکدیگر نگاه کردند و متوجه شدند که گونه های هردویشان رنگ گرفته است.

مشتری ها شروع کرده بودند به دست زدند که عکاس جلو آمد تا طبق رسم هرشب شان به یادگاری عکسی از آنها بگیرد.

عکاس گفت- لطفا نزدیک تر بهم بایستید.

توکچول کمی بهم نزدیک شدند که کسی از مشتری ها با صدای بلند پیشنهاد داد

-چطوره همو ببو.سند؟!

این دیگر منتهای چیزی بود که توکچول بتوانند تحمل کنند!

هردو مضطرب و نگران شدند.

مدیر رستوران با خوشحالی گفت- پیشنهاد خوبیه!...

رو به توکچول کرد و گفت-... آقایون خوشتیپ امیدوارم روی ما رو زمین نندازید... اجازه بدید عشق تون برای همیشه تو این رستوران ثبت بشه.

لیتوک- اما...

هیچول- اما ما نمیتونیم.

مشتری ها با شنیدن این کلمات یک صدا اصرار کردند که آنها باید همدیگر را جلوی آنها ببو.سند.

مدیر رستوران گفت- همه میخوان عشق شما دونفر و نسبت بهم ببینند... لطفا.

و دوباره مشتری ها برایشان دست زدند و سوت کشیدند.

توکچول بهم نگاه کردند... انگار برای خلاصی از آن وضعیت چاره ای نبود.

لیتوک دستهای هیچول را گرفت و به ل.ب های او خیره شد.

-هیچول؟

میدانست احساسی که داشت نوعی خیانت است اما از اینکه قرار بود هیچول را ببو.سد قلبا خوشحال بود.

هیچول زمزمه کرد

-مشکلی نیست.

و چشمانش را بست و با رضایت منتظر ماند تا ل.ب های لیتوک روی ل.ب هایش بشیند...





نظرات 1 + ارسال نظر
nasim یکشنبه 21 مرداد 1397 ساعت 20:59

سلام
پست اول این فیک پیدا نمیکنم
میشه راهنمایی کنید

سلام عزیز
قسمت های قبلیش تو وب قبلی مون اپ شده که متاسفانه فیلتر شده
به زودی فایل کاملشو واسه دان میزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد