Angelenos and Narcissus 5



سلام جیگرا


حرفی نیست


برید بخونید


 

 قسمت پنجم:



چند دقیقه ای بود که بیدار شده بود و لبخند به ل.ب فرشته ای که هنوز کنارش خواب بود را تماشا میکرد.

صادقانه فکرکرد که دیشب یکی از پرلذت ترین شب های زندگی اش بود....شبی داغ و پر از هیجان و سک.سی که از تک تک لحظاتش لذت برده بود.

طوری که حتی فکر کردن به لحظات دیشب باعث میشد بدنش داغ کند.

کنجکاو بود که بداند لیتوک بعد از بیدار شدن چه واکنشی نشان خواهد داد؟

اثر داروی جنسی باعث شه بود که دیشب تمام غرایز ج.نسی اش بیدار شود و پا به پای او در سک.س همراهی کند ولی با از بین رفتن اثرات دارو هیچول چندان از عکس العمل او مطمئن نبود.

تمام کسانی که با او رابطه داشتند از قبل دلباخته و شیدایش بودند... هیچول هیچ وقت مجبور نشده بود از چنین راهی برای تصاحب آنها استفاده کند... شکی نبود که لیتوک استثنا بود.

با این حال از کارش پشیمان نبود.

انگشتش را به آرامی روی گونه ی برجسته ی لیتوک کشید و تا روی چال بانمک ش  در آن زمان پنهان بود ادامه داد.

لبخندی زد و غرق تماشایش شد. 

داشتن یک فرشته درمیان بازوانش حس جالب و زیبایی بود.

نگاهش روی ل.ب های لیتوک قفل شد و قبل اینکه بفهمد ل‌ب های اورا بوسید.

بو.سه ای که فرشته را از خواب بیدار کرد.

لیتوک به آرامی تکانی خورد و آهسته چشمانش را باز کرد و باعث شد لبخند هیچول عمیق تر شود.

لیتوک بعد از باز کردن چشمانش اولین چیزی که دید شاهزاده ی زیبای یونانی بود که کاملا بره.نه به رویش خم شده بود و نیشخندی به ل.ب داشت.

لیتوک در ابتدا با گیجی به او نگریست ولی بعد با یادآوری سیل حوادث دیشب چشمانش تا آخرین درجه گشاد شدند!

بی اختیار فریاد خفه ای زد و خودش را سریع عقب کشید!

هیچول با دیدن این صحنه ای خنده ای کرد و گفت- هی اینکارا برای چیه؟!...

لیتوک به پشتی تخت چسبیده بود و رواندازش را تا جاییکه میتوانست بالا کشیده بود!

هیچول به او یادآوری کرد

-... ما دیشب باهم بودیم!...

لیتوک نمیتوانست باور کند... اتفاقات دیشب جلوی چشمانش رژه میرفتند و او با یادآوری آنها تا حد مرگ احساس خجالت و شرم میکرد.

دیشب مانند یک حیوان وحشی عمل کرده بود! ... تمام اختیارش به دست هوای نفسانی اش داده بود و بدون اینکه به راست و درست و عواقب کارش فکر کند با بی شرمانه ترین حالت ممکن با هیچول رابطه برقرار کرده بود!

هیچول همانطور بره.نه چهار دست و پا به او نزدیک شد

-تو حق نداری بدن تو از من پنهون کنی!... اونم بعد اینکه دیشب گذاشتم تصاحبمم کنی!

و رو انداز را گرفت و تلاش کرد تا آن را کنار بزند.

-به من دست نزن!

لیتوک با خشم توام با ترس سرش داد زد!

هیچول شوکه شد و به صورت سرخ شده ی لیتوک نگاه کرد.

چشمان درشتش نمناک بودند

لیتوک با لحن آرام تری خواهش کرد

-... دست از سرم بردار!

این واکنشی نبود که هیچول انتظارش را داشت... با صدایی که به قبراقی سابق نبود شروع کرد

-اما...

در این لحظه ای اتفاقی افتاد که هیچ کدام از آنها انتظارش را نداشتند.

در اتاق بی اخطار باز شد و کیوهیون وارد شد.

کیوهیون به عنوان صمیمی ترین و نزدیک ترین دوست شاهزاده همیشه این اجازه را داشت که بدون در زدن وارد اتاق هیچول شود.

اما حتی اوهم تصور نداشت بعد از ورودش با چنین صحنه ای مواجه شود!

همانجا جلوی در خشکش زد و به آن دو خیره ماند!

لیتوک به پشتی تخت چسبیده بود درحالیکه روانداز نازک را برای حفاظت از خودش تا روی چانه اش بالا کشیده بود و هیچول چهار دست و پای به رویش خیمه زده بود!

شگفتزده پلک زد

-اینجا چه خبره؟!

لیتوک زودتر از هیچول عکس العمل نشان داد!

هیچول را کنار زد و بعد اینکه خیلی فرز روانداز را مثل لنگی دور کمرش پیچید سمت حمام خصوصی هیچول فرار کرد!

هیچول با دیدن این صحنه آهی کشید و روی تخت نشست.

کمی ناامید به نظر میرسید.

کیوهیون چشم غره ای به هیچول رفت که بدون کوچکترین احساس شرمی کاملا بره.نه مقابلش روی تخت بود.

لازم نبود آنقدر ها نابغه باشد تا بفهمد دیشب آنجا چه رخ داده است.

دست هایش را به کمرش زد و با لحنی سرزنش وار گفت

-پس بلاخره کار خودتو کردی!

هیچول وانمود کرد که متوجه منظورش نشده است

- از کدوم کار حرف میزنی؟

کیوهیون بیشتر اخم کرد

- وانمود نکن که نمیدونی از چی حرف میزنی!... مثل روز روشنه که دیشب به اون بیچاره تجا.وز کردی!

هیچول با شنیدن این حرف سرخوشانه خنده ای کرد

-تجا.وز؟!... تجا.وزی در کار نبود!... اگر هم بود این لیتوک بود که بهم تجا.وز کرد!...

قیافه ی به ظاهر مظلومانه ای به خود گرفت و ادامه داد

-... کافیه یه نگاه به پشت قرمزم بندازی تا ببینی اون هیولا دیشب چه بلایی سرم آورده!

کیوهیون پوزخندی زد

-نیازی نیست... من یکی علاقه ای به دیدن پشت سلطنتی ت ندارم سرورم!... در ضمن تنها هیولایی که میشناسم الان روبروم نشسته!

هیچول اخمی کرد

-بهتره در مورد ولی نعمتت درست حرف بزنی!... وگرنه... 

کیوهیون حرف اورا قطع کرد

- موضوع رو عوض نکن شاهزاده!... بگو چه بلایی سرش آوردی که اینطوری قرمز شد و دررفت.

هیچول موهای بلند مشکی اش را پشت گوشش راند و قبل جواب دادن پوفی کرد

-اخه چرا اینقدر برات اهمیت داره؟!... بعدهم این تقصیر من نبود... تقصیر هیوک بود!... اون بود که بهم پیشنهاد داد که تو نوشیدنی لیتوک داروی ج.نسی بریزم.

و دوباره با مظلومیت نگاهش را به کیوهیون دوخت... به امید آنکه دوست صمیمی اش حرف هایش را باور کند!

سرزنش کیوهیون چیزی نبود که او طالبش باشد.

کیوهیون آهی کشید

-ای زئوس بزرگ!... حتی نمیدونم چی بهت بگم؟!... هیچ میدونی چه بلایی سر اون بیچاره آوردی؟!... اخه به زور که نمیشه رابطه داشت!

هیچول بی حوصله از این بحث گفت- واقعا دیگه داری شورشو درمیاری!... کدوم زور و اجبار ؟!.. دیشب لیتوکم لذت برد!... خیلی هم زیاد!... نمیدونم این حرف ها برای چیه؟

کیوهیون گفت- ازت انتظار ندارم متوجه ی زشتی کارت بشی!... تو آدمی هستی که کلا احساسات بقیه برات پشیزی ارزش نداره... فقط دنبال لذت خودتی!

هیچول- آره فقط تو درک و احساس حالیت میشه که نامزد سابق ت الان برده ی منه و صلح تا شب داره تو خونه م کار میکنه!

کیوهیون با نیشخند شیطانی ای که روی ل.ب های شاهزاده ی یونانی بود دریافت که او مثل همیشه تصمیم گرفته که از تنها نقطه ضعفش برای ساکت کردنش استفاده کند.

با لحن آرام تری نسبت به قبل گفت- میدونم کارهای تو ربطی به من نداره... ولی  فراموش نکن که لیتوک الان حکم یه گروگان رو داره... فکر نکردی جواب عالیجناب لوسیوس رو چی میخوای بدی؟ 

هیچول با بی خیالی گفت- جواب پدرم با من!...  دیگه بحث تمومه!

هیچول میدانست که کیوهیون دیگر ادامه نخواهد داد.

از روی تخت بلند شد و بدون اینکه تلاشی برای پوشاندن بدنش کند مقابل آینه ایستاد و موهایش را مرتب کرد.

بدون اینکه نگاهش را از تصویر تحسین برانگیزش بگیرد گفت

-نمیخوای بگی برای چی اینجا اومده بودی؟

کیوهیون جواب داد- یه پیغام از طرف کانگین برات آوردم... میخواد تورو ببینه‌‌‌... خودت میدونی منظورم چیه!

هیچول با شنیدن اسم کانگین اخم هایش درهم رفت.

-بهش بگو که فعلا نمیخوام ببینمش.

کیوهیوم با تعجب گفت- چی؟!.. اما تو خیلی وقته که بهش قول و وعده دادی!...اوه زئوس بزرگ!... تو که میدونی اون چه اخلاق گندی داره!... وقتی عصبانی بشه هیچی جلودارش نیست!

هیچول برگشت و به او نگاه کرد

-اون باید بفهمه که با زور و قلدوری نمیتونه هرچی که خواست رو بدست بیاره...باید بفهمه برای رسیدن به نارسیس باید صبور باشه ... بهش بگو هروقت موقع ش شد خودم بهش خبر میدم.

کیوهیون گفت- بسیارخب... من اینارو بهش میگم فقط امیدوارم عصبانی نشه.

هیچول گفت- اون مجبوره چون چاره ی دیگه ای هم نداره.

کیوهیوم سری تکان داد و سپس سمت در رفت.

هیچول گفت- کجا میری؟... صبر کن صبحونه رو باهم بخوریم.

کیوهیون- فکر نکنم من کسی باشم که مایل باشی باهاش صبحونه بخوری!...

نگاهی سمت حمام انداخت

-... البته به شرطی که باز نزاره و فرار کنه!!!

هیچول با شنیدم این کلمات با خشم ل.بش را گاز گرفت ولی چیزی نگفت.

کیوهیون همانطور که دوست صمیمی اش بود همانقدر هم میتوانست حرف هایش گزنده باشد.

کیوهیون خوشحال از انتقامی که گرفته بود پوزخندزنان سرش را اندکی خم کرد و سپس از اتاق خارج شد.

بعد رفتن کیو سمت تخت برگشت و رویش نشست.

میدانست که کیوهیون در مورد کانگین حقیقت را میگفت... کانگین ذاتا مرد کم حوصله ای بود و یاد گرفته بود که با زور هرچی که میخواست را به دست بیاورد.

و هیچول از این اخلاق او متنفر بود‌.

شاید باید آب پاکی روی دستش میریخت و برای همیشه شر اورا کم میکرد.

امکانش بود که کانگین بعد این همه انتظار عصبانی شود ولی این تصمیم شاهزاده و ولیعهد بود و حتی کانگین هم نمیتوانست اورا وادار به کاری کند.

با فکر کردن به فرشته ای که هنوز در حمام ش بود نیشخندی روی ل.ب هایش نقش بست.

با وجود همچین فرشته ی شیرینی چطوری میتوانست به شخصی مثل کانگین فکر کند؟!

بلند شد و همانطور بره.نه سمت حمام رفت.

مگر غیر این بود که اوهم به حمام احتیاج داشت؟!

پرده ی مخمل قرمزی که جلوی آویخته شده بود را کنار زد و وارد حمام شد.

حمامی که در واقع میتوانست یک سالن کوچک تلقی شود و فقط اسما یک حمام بود!

به جز وان مرمری بزرگش که گنجایش شش نفر را داشت تخت های راحتی و میزهای کوچکی مملو از میوه های آنجا وجود داشت و همینطور برای تزئین از مجسمه های کوچک و بزرگی استفاده کرده بودند که زیباترین آنها مجسمه ی افرودیته ، الهه ی عشق بود که اورا در حال خروج از صدف نشان میداد ( طبق افسانه ای افرودیته از درون یک صدف بیرون آمده )

در انتهای حمام دری وجود داشت که رو به بیرون باز میشد و از آنجا برده ها وارد میشدند و هرروز دو بار وان را با شیر و عطرهای خوشبوی پر میکردند.

هیچول خیلی زود لیتوک را در داخل وان حمامش پیدا کرد.

لیتوک متعجب گفت- تو اینجا چیکار میکنی؟

هیچول به سادگی جواب داد- مثل اینکه یادت رفته... اینجا حموم منه... واسه اومدن به حموم خودم باید اجازه بگیرم؟ هوم؟

و به وان نزدیک شد.

لیتوک گفت- میتونستی صبر کنی تا کارم تموم شه.

و با دیدن نگاه خیره ی هیچول تا چانه اش در شیر فرو رفت.

هیچول با دیدن این صحنه نتوانست جلوی خندیدنش را بگیرد

-اصلا نمی فهمم!... تو سعی داری چی رو ازم پنهون کنی؟... چیزی که تمام شو دیشب دیدم؟!

لیتوک نگاه بدی به او انداخت

-دیشب من حال عادی نداشتم ... و خودت خوب میدونی چرا!

این حرف هیچول را متعجب ساخت.

لیتوک فهمیده بود؟!

-یعنی تو فهمیدی که تو نوشیدنی ت دارو ریخته بودم؟! 

لیتوک جواب داد- دیشب نه... ولی الان که فکر میکنم می بینم غیر این نمیتونسته باشه و حدسمم درست بود!...

ل.ب هایش را با ناراحتی گاز گرفت و به هیچول نگاه کرد

-... من فکر میکردم تو واقعا اون نوشیدنی رو واسه عذرخواهی درست کردی... من باورت کردم اما...

از شدت ناراحتی نتوانست ادامه دهد و سرش را پایین انداخت.

 ل.بش را محکم تر گاز گرفت و به سفیدی شیر چشم دوخت.

لیتوک به شدت عصبانی و ناراحت بود اما به سختی در تلاش بود تا آرام بماند.

در واقع بیشتر از دست خودش عصبانی بود که اینقدر سادگی به خرج داده بود و به هیچول اعتماد کرده بود تا ازش سواستفاده کند.

 دستی نرم زیر چامه اش قرار گرفت و به آرامی سرش را بالا آورد.

لیتوک به هیچول نگریست که دیگر از نیشخندش اثری نبود

هیچول با لحن نرمی گفت

-خواهش میکنم از دستم ناراحت نباش... دیشب هردومون لذت بردیم مگه غیر این بود؟

لیتوک اخمی کرد و چانه اش را از دست او بیرون آورد

با خشونت گفت- دیشب من خودم نبودم!... متوجه نمیشی؟!... دیشب از منِ فقط یه خوی حیوانی وجود داشت که میخواست به طریقی به اوج برسه!

هیچول بدون اینکه خم به ابرو بیاورد سرش را به دو طرف تکان داد

-این طور نیست!... من بهت ثابت میکنم که اینطور نبوده!

و بعد گفتن این یک پایش را داخل وان گذاشت و وارد وان شد.

لیتوک با حیرت گفت

-چ چیکار داری میکنی؟!

نیشخند هیچول به روی ل.ب هایش برگشت

-میخوام بهت ثابت کنم که توهم به داشتن رابطه با من علاقمندی!

گونه های لیتوک رنگ گرفت و سریع بلند شد تا از وان بیرون برود‌

اما هیچول مچ دستش را گرفت و مانع اش شد.

لیتوک فرصتی برای رها کردن خودش پیدا نکرد چون ل.ب های داغ و وسو.سه کننده ی هیچول به سرعت روی ل.ب هایش قفل شدند و اورا عمیق و شهو.ت آلود بو سیدند.

هیچول با دست آزادش به شانه ی لیتوک فشار آورد و بدون اینکه بوسه را بشکند اورا وادار کرد که دوباره داخل وان بشیند.

لیتوک شوکه در دهانش ناله ای کرد.

هیچول بو.سه را شکست و به صورت سرخ شده ی او نیشخندی زد

-تو دیشب اختیاری روی رفتارت نداشتی ولی الان کاملا هوشیاری!... من بهت ثابت میکنم که توهم چقدر ازین رابطه لذت میبری!












نظرات 2 + ارسال نظر
نانا جمعه 12 مرداد 1397 ساعت 14:42

وای بالاخره قسمت جدید..... خیلی خیلی منتظرش بودم

اره عزیزم
ببخشید که خیلی منتظر موندی

Bahaar پنج‌شنبه 11 مرداد 1397 ساعت 03:49

سلام سامی جون
خوبی؟
اوووف موجود وسوسه انگیز ... خوب میدونی چطور بقیه رو رام خودت کنی ... اما در مورد اون فرشته معصومیت هم این سری جواب میده؟

سلام عزیزم
خوبم شما خوبید؟
چون لیتوک خاصه...هیچول باید خیلی تلاش کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد