Angelenos and Narcissus 6



سلام جیگرا


قسمت ششم رو آوردم


نظر فراموش نشه 



 

 

قسمت ششم:



لیتوک فرصتی برای رها کردن خودش پیدا نکرد چون ل.ب های داغ و وسو.سه کننده ی هیچول به سرعت روی ل.ب هایش قفل شدند و اورا عمیق و شهو.ت آلود بو سیدند.

هیچول با دست آزادش به شانه ی لیتوک فشار آورد و بدون اینکه بوسه را بشکند اورا وادار کرد که دوباره داخل وان بشیند.

لیتوک شوکه در دهانش ناله ای کرد.

هیچول بو.سه را شکست و به صورت سرخ شده ی او نیشخندی زد

-تو دیشب اختیاری روی رفتارت نداشتی ولی الان کاملا هوشیاری!... من بهت ثابت میکنم که توهم چقدر ازین رابطه لذت میبری!

لیتوک با چشمان گرد شده از حیرت هیچول را تماشا کرد که مقابل او داخل وان نشست.

پوست سفید و بی نقص شاهزاده ی یونانی تفاوتی با شیری که وان را پر کرده بود نداشت و شانه هایش که بیرون از شیر مانده بودند برق زیبایی داشتند.

لیتوک به زحمت نگاهش را از آن بدن حیرت انگیزی که دیشب مال او شده بود گرفت و تلاش کرد که دوباره از وان خارج شود که هیچول اینبار هردو شانه اش را گرفت و با قدرت توی وان نشاند!

-لجبازی کافیه شاهزاده!... فقط بزار یه بار دیگه باهم تجربه ش کنیم و به اوج برسیم!

لیتوک گفت- من اینو نمیخوام!... چرا متوجه نمیشی؟

هیچول با زیرکی گفت- اما نگاه هات اینو نمیگه!...

با دستهایش صورت سرخ شده و فرشته ای لیتوک را قاب گرفت و نگاهش را به چشمان درشت و فندقی رنگ او دوخت.

-... چشات میگه که توهم مثل من مشتاقی ... پس فقط آروم بگیر!

لیتوک خواست اعتراض کند

-ن...

اما دوباره ل.ب هایش تحت سلطه ی ل.بان وسو.سه انگیز نارسیس درآمده بودند.

در دهان هیچول ناله ای کرد و به شانه های هیچول چنگ انداخت... کورکورانه تلاش کرد تا اورا عقب بزند و با حس شهو.تی که داشت دوباره درونش شکل میگرفت بجنگد!

غافل از اینکه هیچول هم روش های خودش را برای رام کردنش داشت!

با یک دست پشت گردن لیتوک را گرفت و دست دیگرش را داخل وان و بین دوپای او قرار داد و عضوش را ل.مس کرد.

لیتوک با تماس دست او  نالید و به هیچول این فرصت را داد تا زبانش را در دهانش فرو کند.

لحظات بعد میتوانست زبان بی قرار و داغ شاهزاده را احساس کند که تمام محیط دهانش را ل.مس میکرد و اورا با شهو.ت می بو.سید.

همزمان دست سفید و نرم هیچول به ملایمت عضوش ر داخل شیر می مالید.

لیتوک بدون اینکه تلاشی برای رهایی کند شاهد بالا رفتن دمای بدنش بود!

لیتوک فکر کرد که هیچول دستها و دهانی جادویی دارد چون کم کم داشت تمام وجودش از لذتی آشنا پر میشد.

هیچول بو.سه را شکست و بدون اینکه حرکت دستش را متوقف کند ل.ب هایش را روی شانه ها و گردن لیتوک گذاشت و آنجا را غرق بو.سه های داغ ش کرد.

لیتوک ناله ای کرد و سرش را عقب داد و مقدار بیشتری از گردن زیبایش را به نمایش گذاشت.

هیچول با خوشحالی گردن اورا لیسید و گاز گرفت.

لیتوک نه تنها دیگر مقاومتی نمیکرد بلکه کاملا خودش را به دستان هیچول سپرده بود.

عقل داشت اورا بابت رفتار بی شرمانه اش شماتت میکرد اما بدن غرق در لذتش فقط بیشتر و بیشتر میخواست.

به موهای هیچول چنگ زد و سر اورا عقب کشید.

نیشخند هیچول را نادیده گرفت و ل.ب هایش را بو.سید!!!

بله!

حتی کسی مثل لیتوک که تمام عمرش را به پاکی زیسته بود نمیتوانست در برابر آن ل.ب های سرخ و قلوه ای مقاومت کند.

لحظاتی مثل گرسنگانی که روزها چیزی نخورده بودند ل.ب های یکدیگر را م.کیدند و از بزاق یکدیگر چشیدند.

هیچول همزمان حلقه ی انگشتانش را به دور عضو لیتوک تنگ تر و حرکتش را تندتر کرد تا اینکه لیتوک به کا.م رسید.

لیتوک درون دهانش ناله ای و داخل وان شیر رها شد.

هیچول انگشتان آغشته به شیر و م.نی را بالا آورد و لیسید

درحالیکه لبخند پیروزمندانه ای به ل.ب داشت گفت- همانطور که انتظار داشتم درست مثل خودت شیرینه!

لیتوک در آن لحظه از شدت شرم دلش میخواست زمین دهان باز کند و او را در خود فرو ببرد!

نفس نفس زنان گفت- دیگه...دیگه اینکارو تکرارش نکن!

با تمام شدن لذت و به کام رسیدنش دوباره احساس گناه و پشیمانی به سراغش آمده بود.

شگفتزده بود که هیچول چگونه توانسته اورا به وادار به همکاری کند؟!

 او واقعا خوده شیطان بود!

هیچول با شنیدن این کلمات خنده ای کرد و قبل اینکه لیتوک بتواند واکنشی نشان دهد ل.ب هایش را بو.سید.

سرش را عقب کشید و با نیشی باز گفت- من اینکارو دوباره انجام خواهم داد!... دوباره و دوباره!... چون این تویی که اینو ازم خواهی خواست!!!

لیتوک با اخم نگاهش کرد

-من عمرا همچین کاری کنم!

هیچول خنده ای کرد

-خواهیم دید!...

بلند شد و از وان حمام بیرون آمد

-... من بهت قول میدم که تا مدت اقامتت اینجا بارها و بارها باهم خواهیم بود!... چون تو تا حالا دوبار طعم لذت واقعی و بودن با نارسیس رو چشیدی!.... تو الان درست مثل تشنه ای هستی که تو بیابون دنبال آب میگرده و اون آب گوارا منم!!!

-تو... تو...

لیتوک زبانش بند آمده بود و نمیدانست چه بگوید.

شاید چون ته قلبش میدانست که حق با هیچول است!

لیتوک واقعا مطمئن نبود که دفعه ی بعد بتواند جلوی اورا بگیرد!!!

هیچول با لذت صورت مبهوت و شگفتزده لیتوک را تماشا کرد... به نظر میرسید که کاملا از آنچه که در ذهن لیتوک میگذرد باخبر است.

جز این انتظار دیگری هم نمیرفت... آخر چه کسی توان مقابله با زیبایی یک الهه را داشت؟!

هیچول خوشحال و مطمئن از اینکه لیتوک را مال خودش کرده بود نیشخندی زد و گفت- بعدا می بینمت... میتونی تو اول حموم کنی!

و بعد اینکه یکی از لنگ های ابریشمی و لطیف داخل حمام را دور کمرش بست از آنجا رفت و لیتوک را متعجب پشت سرش جا گذاشت.

بعد رفتن او لیتوک درمانده به وان حمام تکیه داد.

هنوز میتوانست جای ل.ب های داغ و نرم هیچول را روی ل.ب ها و گردنش احساس کند و همینطور دستهای جادویی اش که اورا تا اوج برده بودند.

اخم های لیتوک با فکر کردن به اینها بیشتر درهم رفت.

هیچول تصور داشت که اورا شکست داده است و میتواند هروقت که بخواهد با او بازی کند ولی لیتوک حاضر نبود به این آسانی تسلیم شود.

حداقل میتوانست تلاش کند که با بدن افسونگر هیچول و غرایز خودش بجنگد.

تصمیم گرفت که تا جایی میتواند از هیچول دوری کند.

اگر نزدیکش نبود احتمال اینکه اتفاقی مثل آن روز بیفتد خیلی کم بود‌.

لیتوک بعد گرفتن این تصمیم شروع به شستن خودش کرد تا هرچه زودتر از اتاق هیچول بیرون برود.



عصر آرام و دلپذیری بود و بادی خنکی در میان شاخه های درختان زیتون و بید محوطه ی قصر می پیچید.

شاهزاده ی رومی از خلوت بودن حیاط استفاده کرده بود و برای قدم زدن پایش را از اتاقش بیرون گذاشته بود.

امیدوار بود که با هیچول مواجه نشود هرچند در طی دو روزگذشته شاهزاده ی زیبای یونانی تلاشی برای نزدیک شدن به او نکرده بود.

شاید به این خاطر که گمان میکرد لیتوک بلاخره دست از لجاجت برخواهد داشت و خودش به سراغش خواهد آمد!

چیزی که لیتوک به هیچ وجه حاضر به انجامش نبود!

لیتوک منکر لذتی که آن ل.بهای لعل گون و دستان جادویی به او میدادند نبود ولی هنوز عقل و اخلاق میگفتند که این طور رابطه داشتن درست نیست حتی اگر مالامال از لذتی وصف نشدنی بود.

لیتوک میدانست که اولین کسی نبوده که به تخت نارسیس راه پیدا کرده است... احتمالا هیچول خیلی ها را از راه بدر و اغوایشان کرده بود و بعد کمی بازی کردن با آنها رهایشان کرده بود. 

و لیتوک نمیخواست یک بازیچه باشد!

در نظرش هیچول مثل سیب سرخ و زیبایی بود که از بیرون ظاهر زیبایی داشت ولی از درون کرم دار و خراب بود!!!

کسی که راحت با هرکسی بی شرمانه ترین رابطه را برقرار میکرد مطمئنا نمیتوانست چیزی جز این باشد!!!

لیتوک در تلاش بود هرطور شده سر تصمیمش بماند و برای اینکار نهایت سعی اش را میکرد.

مدتی در محوطه ی قصر قدم زد و اجازه داد تا هوای تازه مشام ش را پر کند.

-هی تو!

لیتوک با شنیدن صدای زخمت و مردانه ای برگشت و پشت سرش را نگاه کرد.

خیلی سخت نبود تا از قد و قواره ی آن مرد بتواند تشخیص دهد که او کیست.

کانگین درحالیکه پوزخندی گوشه ی ل.بش بود با گام های محکم و قلدورانه سمتش آمد و سی.نه به سی.نه اش ایستاد.

-همراه نمیخوای شاهزاده ؟

لیتوک به سردی جواب داد- نه ممنونم.

و برگشت تا از آنجا برود ... به دلایلی که نمیدانست چیست از آن مرد با ظاهر خشن ش خوشش نمیامد... کسی که همان روز اول هیچول در موردش بهش هشدار داده بود.

دستی با خشونت دور بازوی نحیف ش حلقه شد و اورا سمت خودش کشید!

لیتوک شوکه به کانگین نگاه کرد که نیشخند شیطانی ای به ل.ب داشت

-کجا با این عجله؟... یادم نمیاد بهت اجازه رفتن داده باشم برده!

و بازوی لاغر لیتوک را در مشت بزرگش فشرد.

صورت لیتوک از شدت درد درهم رفت و ناله ای کرد.

-چیکار میکنی؟!... بازوم... ولم کن!

و تلاش کرد تا با دست آزادش اورا کنار بزند ولی این کاری غیرممکن بود.

دستهای بزرگ کانگین مانند پولاد محکم بودند.

کانگین بدون توجه به تقلاهای لیتوک اورا کنار دیوار برد و سمت دیوار هلش داد.

لیتوک بازوی دردناکش را مالید... تعجب نمیکرد اگر بازویش شکسته باشد!

همانطور که از رفتار کانگین متعجب و در عین حال خشمگین بود گفت- چی از جونم میخوای؟... معنی این کارا چیه؟

کانگین- این سوالیه که من باید ازت بپرسم!

حالا صورتش تاریک شده بود و چشمانش هم برقی از خشونت و خشم داشت.

حیرتزده گفت

-چی؟!... این تویی که مزاحم من شدی!

کانگین با خشم سمتش آمد و اورا به دیوار میخکوب کرد

-خودتو به اون راه نزن برده کوچولو... خودت میدونی که دارم از چی حرف میزنم.

لیتوک گفت- گفتم که نمیدونم داری ازچی حرف میزنی!... ولم کن!

-یعنی منکر رابطه ت با هیچول میشی؟... منکر این میشی که اغواش کردی ... اون تا به امروز به هیچ کس غیر از من اینقدر توجه نشون نداد بود...

لیتوک با شنیدن این کلمات متعجب شد

کانگین ادامه داد- ... نمیدونم چیکار کردی که اینطوری چشش تورو گرفته!... ولی به نفع ته خودتو از سر راه من بکشی کنار!... نارسیس فقط متعلق به منه!

لیتوک در این لحظه بود که فهمید مشکل از کجا آب میخورد!

او متهم به اغوا کردن هیچول میشد درحالیکه این خودش بود که مورد اذیت و آزار هیچول قرار گرفته بود!

-حرفت واقعا مسخره ست!... این شاهزاده ست که تلاش داره با من رابطه داشته باشه!

کانگین به او توپید

-منو احمق فرض نکن کوچولو... اگه بخوام میتونم بلایی سرت بیارم که خدایان تو تقدیر هیچ کس ننوشته باشند...اما از طرفی به هیچول حق میدم که جذبت بشه...

صورتش را به صورت لیتوک نزدیک شد و باعث شد لیتوک محکم چشمانش را ببندد.

از احساس نفس های داغ و شهو.انی کانگین روی صورتش حالش بهم میخورد.

کانگین کنارش گوشش با لحن چندشی زمزمه کرد

-تو خیلی سک.سی و خواستنی هستی... قول میدم که اگه حرف گوش کن باشی دیگه کاری به کارت نداشته باشم...

صورتش را عقب تر برد و به صورت فرشته وار لیتوک خیره شد

-... هیچول رو رهاش کن و با من باش!... اما اگه با من باشی قول میدم یه لذت متفاوت و عالی از اونچه که با هیچول داشتی تجربه کنی!

و برای بو.سیدن ل.ب های لیتوک سرش را جلو آورد

لیتوک دستهایش را روی سی.نه ی ستبر و مردانه اش گذاشت و با تمام توانش اورا عقب هل داد!

-نه!

 درحالیکه از شدت خشم نفس نفس میزد گفت- تو و اون شاهزاده ی عزیزت هردو تون از یه قماش ید... هر.زه و هوس باز!... از هردوتون متنفرم!

و برگشت تا از آنجا برود

اما کانگین از پشت سر اورا گرفت و محکم به دیوار کوبید!

لیتوک از درد ناله ای کرد 

دستهای بزرگ کانگین به سرعت دور گردن باریکش حلقه شدند 

-تو به چه جراتی به من و شاهزاده ی من توهین میکنی ؟...

و گردن نحیف لیتوک را فشار داد.

لیتوک تلاش کرد تا دستهای اورا از دور گردنش باز کند

کانگین از بین دندان هایش غرید

-تو لعنتی کوچولو باید بفهمی که اینجا روم نیست و تو دیگه یه شاهزاده نیستی!... تو یه برده ی نا چیزی!... پس حد خودتو بدون وگرنه خودم سزاتو میزارم کف دستت!

-تو اونجا داری چه غلطی میکنی ؟!

کانگین با شنیدن صدای هیچول برگشت و با تعجب اورا در چند قدمی شان یافت.

هیچول که به اندازه ی او حیرت زده بود به سرعت سمتشان آمد و اورا کنار زد

لیتوک روی زمین افتاد و درحالیکه گردنش را گرفته بود شروع به سرفه کرد.

هیچول وحشتزده نگاهی به لیتوک انداخت و بعد سر کانگین فریاد کشید

-لعنت به تو کانگین!... این چه کاری بود که داشتی میکردی؟

کانگین تلاش کرد تا توضیح دهد

-من فقط داشتم این برده ی پررو رو ادبش میکر...

ولی با سیلی محکمی که به صورتش خورد ساکت شد.

هیچول با خشم گفت- تو بیخود کردی!... اگه فقط یه بار... یه بار دیگه می بینم که داری اذیتش میکنی حساب تو خودم میرسم!

کانگین- اما اون فقط یه برده ست...

هیچول- ولی مال منه!... میدونی که من هرچی میگم بهش عمل میکنم پس مراقب رفتارت باش!

کانگین به ناچار سری تکان داد... تجربه نشان داده بود که زمان خشم و عصبانیت هیچول فقط سکوت کردن جواب میدهد.

هیچول به او تشر زد

-حالا از جلوی چشمام گمشو!

کانگین نگاهی به او و بعد لیتوکی که روی زمین نشسته بود انداخت و سپس از آنجا رفت.

بعد رفتن او هیچول سمت لیتوک برگشت و تلاش کرد تا کمکش کند از روی زمین بلند شود اما لیتوک دست اورا کنار زد.

-به من دست نزن!

هیچول هاج و واج گفت-اما...

اصلا انتظار نداشت لیتوک در عوض نجات دادنش همچنین واکنشی نشان دهد!

لیتوک بلند شد و ایستاد و با غیظ گفت- دیگه هیچ وقت سعی نکن بهم دست بزنی و حتی نزدیکم بشی!

این را گفت و هیچول را مات و مبهوت پشت سر گذاشت!

هیچول با حرص ل.بش را گاز گرفت

-حر.ومزاده!... فکر میکنی کی هستی که اینطوری سر من داد میزنی؟!



با خشم و عصبانیت شروع به بالا رفتن از پلکان مرمری قصر کرد.

رفتار هیچول و کانگین به عنوان شاهزاده و اشراف زاده حالش را بهم میزد و اورا تا مرز جنون خشمگین میساخت

رفتارشان خجالت آور بود... آنها واقعا در موردش چه فکر کرده بودند؟!... فکر کرده بودند او هم مثل آنهاست؟!

اگر این تصور شان بود پاک اشتباه میکردند!

لیتوک به سختی می جنگید تا مثل آنها نباشد او یک رومی متعهد به اخلاقیات بود.

درحالیکه از شدت خشم نفس نفس میزد پله ها را یکی پس از طی میکرد که برای یک لحظه پایش لیز خورد!

اما خوشبختانه دستی محکم و بزرگی به موقع به بازویش چنگ انداخت و اورا از افتادن روی پله های سخت مرمری نجات داد!

لیتوک سریع برگشت تا با ناجی اش رو در رو شود که مردی قدبلند با چهره ی مهربان و نجیب را دید که لبخندزنان نگاهش میکرد.

لیتوک به خاطر نداشت که قبلا اورا دیده باشد.

-تو... تو کی هستی؟!






آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:




لیتوک با حرص گفت- تو یه دیوونه ی هو.سبازی!

هیچول بدون اینکه خم به ابرو بیاورد

-اره منتها دیوونه ی هو.سبازی که تو ازش خوشت میاد!


 





نظرات 3 + ارسال نظر
Bahaar سه‌شنبه 16 مرداد 1397 ساعت 03:31

سلام سامی جونم
خوبی؟
اوه کانگین بیچاره مگر اینکه با دوز و کلک بخوای به اون فرشته دست بزنی وگرنه کی جراتشو داره به مایملک هیکل دست بزنه؟
یوهو !... بگم شیوونی وارد میشود آیا؟
تازه داره شروع میشه

سلام بهارجونم
عالی ام
شما خوبید؟
والا بخدا... هیچول نزنه نصفش کنه خوبه
اری درست فهمیدید
بله تازه داره داستان شروع میشه

نانا سه‌شنبه 16 مرداد 1397 ساعت 01:37

اینو تو کانال اعلام نمیکنی؟!
خیلی دوست دارم این فیک رو... اگر تایم ثابت داشته باشه خیلی خوب میشه.
مرسی

فعلا نه عزیزم
ولی اگه میخوای از اپش باخبر بشی میتونی به چنل توکچول جوین بدی: TeukchulLove@
خوشحالم که تا اینجا از فیک راضی هستی
خواهش عزیزم

nasim دوشنبه 15 مرداد 1397 ساعت 22:21

سلام چن وقته فیکاتونو میخونم ولی این اولین نظرمه
به نظرم کاپل توکچول بهترینه و مرسی برای فیکاتون
این نظرم برای این دادم ی وقت دوباره این فیک به تاخیر نندازید
خیلی وقته تو خماری این مونده بودیم
میشه ی تایم مشخص برای اپش بگید
این فیک برام جذاب بود خیلی دوس دارم بدونم تهش چی میشه
راستی میشه تو لیست فیکای ایندتون ی فیک بزارید تو زمان مدرن فقط برای توکچول
اخه مثلا فیک راز خوندم طنزتون عالی بود یعنی بعضی جاها میترکیدم ولی یهو خیلی کاپلا زیاد شدن بعد توکچولش کم شد بیشتر شیهائه بود
خسته نباشید

سلام جیگر
عررررر خیلی خوبه که نظرت اینه
توکچول جدا از تعصبی که روش دارم واقعا زوج خاص و متفاوتیه
واقعا ممنون چون هرکامنت خواننده کلی انرژی و انگیزه به نویسنده میده تا فیکشو بهتر ادامه بده
خوشحالم که جذبت کرده
اتفاقا قبلا فیک هایی با این ژانر زیاد نوشتم تو پست ثابت وب باید چندتایی پیدا کنی.
همینطور فیک تموم شده ای که دارم که اونم مدرنه... همین که جمع و جورش کنم واسه دان میزارمش
کککککک اخه اون فیک زوج اصلیش شیهاعه بود و جایی جز فن فیک لیتوک اپ شده بود‌
با حمایت شما خواننده های عزیز به زودی فیک های توکچولی متفاوت تر و همینطور طنز تو وب میزاریم
مونده نباشی عزیزدل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد