8 Angelenos and Narcissus



سلام جیگرا



طبق قولی که دادم امشبم اپش کردم


تشریف ببرید ادامه بخونیدش



  قسمت هشتم:



هیچول لیتوک را روی تخت هل داد و بدون توجه به چشم غره ی لیتوک به رویش خم شد و ل.ب هایش را با شهو.ت بو.سید.

اهمیت نمیداد که لیتوک درموردش چه فکر میکرد.

در آن لحظه فقط میخواست با او باشد!

بو.سه اش را عمیق تر کرد به امید آن که لیتوک جوابش را دهد اما ل.ب های لیتوک مثل ل.ب های مجسمه ای مرمری محکم بهم چسبیده بود.

سرش را عقب کشید و به صورت سرد لیتوک نگاه کرد.

آهی کشید

-کی میخوای دست از این لجاجت برداری؟

لیتوک جواب داد- زمانی که تو از رفتار زننده ت دست بکشی!

-کدوم رفتار زننده م؟!... اینکه بخوام بهت لذت بدم و متقابلا لذت ببرم؟... حتی خود خدایان هم اینکارو منع نکردند.

-ولی این نوع رابطه درست نیست!

هیچول گفت- کافیه!... خیلی حرف میزنی!

انگار چاره ای نداشت جز اینکه دوباره از زور و اجبار استفاده کند!

بی اخطار شانه های لیتوک را گرفت و اورا به پشت روی تخت میخکوب کرد!

لیتوک شوکه فریاد نصف و نیمه ای زد که با قرار گرفتن ل.ب های داغ هیچول روی ل.بانش ساکت شد.

هیچول با بدجنسی ل.ب اورا گاز گرفت و این بار وادارش کرد تا دهانش را برای او باز کند.

دست های لیتوک به جلوی تونیک ش چنگ انداختند و تلاش کردند تا اورا کنار بزنند اما هیچول تمام وزنش را روی لیتوک انداخت و شانه هایش را محکم تر گرفت.

هیچول یک بو.سنده ی ماهر بود و میدانست چگونه طرفش را ببو.سد تا اورا رام و آرام کند درحالیکه لیتوک در سک.س کاملا بی تجربه بود.

هیچول خیلی زود شاهد شل شدن دست های شاهزاده بود و همین باعث شد که در دل نیشخندی بزند.

لیتوک هرچقدر هم که تلاش میکرد در برابر او بجنگد بازهم یک مرد بود و بدن جوانی داشت که به تحر.یکات جنسی نمیتوانست واکنش نشان ندهد.

هیچول با احتیاط یک زانویش را بلند کرد و به آرامی به میان دو پای لیتوک را فشار داد.

واکنشِ لیتوک درست همانطور بود که انتظار داشت!

لیتوک چشمانش را بست و در دهانش ناله ای کرد.

هیچول سرش را عقب کشید و خنده ای کرد.

اینکه دوباره میتوانست لیتوک را داشته باشد بی نهایت خوشحالش میکرد.

احساسی که در عین حال مایه ی حیرتش هم بود.

هیچول کسی بود که همیشه همه خواهانش بودند و کافی بود تا ل.ب تر کند تا هم خوابه ای در حد و شان خودش را در اختیار داشته باشد ولی نمیدانست این شاهزاده رومی چه داشت که با یک بار خوابیدن با او به بودن به دیگری حتی نمیتوانست فکر کند!

و با داشتن سک.س با دیگران کاملا بی میل شده بود!

لبخندزنان به صورت آرام لیتوک نگاه کرد.

گونه ی لیتوک را نوازش کرد و زمزمه کرد

-بزار ادامه ش بدم... هردومون لذت خواهیم برد.

اما لیتوک بی مقدمه سوالی پرسید که باعث شد هیچول متعجب شود

-چرا؟!... چرا من؟!

-چی؟!

لیتوک با لحن جدی گفت- چرا اصرار داری با من رابطه داشته باشی؟... درحالیکه کلی آدم دیگه برات هست ؟... کسایی مثل کانگین.

هیچول گفت- داری سوالی رو ازم میپرسی که حتی خودمم جوابشو نمیدونم...

انگشت سفید و ظریفش روی گردن سک.سی لیتوک کشید و نجوا کرد

-... شاید به این دلیل که تو خاصی... درست من.

لیتوک چیزی نگفت و لحظاتی هردو در سکوت بهم نگریستند... انگار که هیچ یک نمیتوانستند از تماشای صورت دلنشین یکدیگر دست بکشند.

بعد گذشت لحظاتی لیتوک دستش را بلند کرد و در خرمن موهای هیچول فرو برد و آهسته نوازشش کرد.

هیچول از این کار شاهزاده ی رومی گیج شده بود که با حرکت بعدی او کاملا شوکه شد!

لیتوک پشت گردن اورا گرفت و سرش را پایین گذاشت و بو.سه ای به ل.ب هایش زد!

درحالیکه هیچول کاملا شگفتزده بود لیتوک گفت

-هرچند این کار درست نیست ولی منم به داشتن این رابطه بی میل نیستم!

لیتوک خودش هم از گفتن این کلمات متعجب شد!

اما آنها عین واقعیت بودند!

لیتوک حس خاصی نسبت به هیچول نداشت حتی گاهی به خاطر رفتار و خودخواهی اش 

از او متنفر میشد اما موقعی اورا می بو.سید یا لم.س ش میکرد انگار دنیای جدیدی به رویش بازمیشد.

دنیایی مملو از لذتی وصف ناشدنی! 

هیچول نمیدانست از خوشحالی بخندد یا اینکه به ل.ب های براق لیتوک حمله کند!!!

و دست آخر دومی را انتخاب کرد!

ل.ب های لیتوک را بو.سید و همزمان دستاتش را روی بدنش کشید.

میتوانست دست های لیتوک را احساس که به کمرش چنگ زد و نوازشش کرد.

هیچول بو.سه را شکست و به خودش و لیتوک این فرصت را داد تا تونیک های ابریشمی یشان دربیاورند.

هیچول محو تماشای ماهیچه ی لطیف و به اندازه ی لیتوک شد... انگار که دفعه ی اولی بود که اورا بره.نه می دید.

با لذت شکم تخت اورا نوازش کرد و گفت- کاش همیشه میتونستم اینطوری بره.نه نگه ت دارم!

با دیدن اخم لیتوک نیشخندی زد

-ازم انتظار نداشته باش که بدون تعریف کردن ازت انجامش بدم!... اوه تو فوق العاده ای!

و بعد گفتن این ها خم شد و بو.سه های نرم و لطیفی روی شکم و سی.نه ی لیتوک گذاشت.

لیتوک زیر ل.ب نجوای نا مفهومی کرد.

این پسر و ل.ب های شکرین ش جادو میکردند.

لبخندی به ل.ب آورد و موهای مشکی و بلند هیچول را نوازش کرد.

هیچول سرش را بلند کرد و با نیش باز نگاه ش کرد ... حرکت بعدی اش واقعا برای لیتوک شوکه آور بود!

هیچول سرش را میان دو پای لیتوک فرو برد و در کمال حیرت و ناباوری او ، عضوش را دهان گرفت.

لیتوک شوکه گفت-صبر کن!... داری چیکار میکنی؟

اما با احساس فضای گرم و خیس دهان هیچول ناله ی بلندی سر داد!

آن احساس فوق العاده بود.

هیچول برای جواب دادن به او لحظه ای سرش را بلند و گفت- دارم بهت لذت میدم!

و ماهرانه عضو اورا گرفت و شروع به لیسیدن و م.کیدنش کرد.

لیتوک بی اختیار روی تخت دراز کشید و از روی لذت بارها و بارها نالید و اسم هیچول را به زبان آورد.

به قدری لذت بخش بود که مغزش کاملا قفل شده بود و به هیچ چیز نمیتوانست فکر کند به جز ل.ب ها و دهان داغ هیچول.

قبل اینکه بتواند جلوی خودش را بگیرد داخل دهان هیچول آمد.

لیتوک نفس نفس زنان هیچول را تماشا کرد که سرش را بلند کرد و با زبانش م.نی روی ل.بش را لیس زد

-فکر کنم عاشق طعم ت شدم!

لیتوک با شنیدن این کلمات کثیف ناخودآگاه سرخ شد.

چطور یک شاهزاده میتوانست همچین کلماتی به زبان بیاورد؟

هیچول گفت- فکر نمیکنی حالا نوبت من شده؟

لیتوک که متوجه ی منظور او نشده بود پرسید- چی؟!

هیچول گفت- نمیخوای توهم به من لذت بدی؟


لیتوک بلاخره متوجه ی منظور او شد.

به عضو سفید و نیمه سخت شده ی هیچول نگاه کرد.

با اینکه تا به حال این کار را انجام نداده بود اما دلش میخواست بداند چه احساسی دارد.

بنابراین چهار و دست و پا مقابل هیچول قرار گرفت و به آرامی عضو اورا کف دستهایش گرفت.

هیچول با تماس دست های او ناله ای سر داد.

لیتوک هنوز هم مطمئن نبود که بتواند درست انجامش دهد.

هیچول متوجه علت تردید او شد و گفت- لازم نیست نگران باشی.... فقط کافیه مکش بزنی و مراقب باشی دندون هات بهش نخوره.

لیتوک سعی کرد حرف های اورا به خاطر بسپارد.

زبانش را با احتیاط روی عضو زیبای هیچول کشید و اورا به ناله واداشت!

با دیدن واکنش هیچول جرات پیدا کرد و عضو اورت کامل دهان گرفت و م.ک زد.

هیچول سرش را عقب کشید و به زیبایی ناله ای کرد طوری که لیتوک با دیدن این صحنه برای لحظه ای خشکش زد.

بی شک آن صحنه زیباترین صحنه ای که به عمرش دیده .

در آن لحظه بود که حس جدیدی را تجربه کرد.

این احساس کهددلش میخواست بارها و بارها شاهزاده ی زیباروی یونانی را به ناله وادار کند!

با این فکر تا جایی که میتوانست با دقت عضو اورا در دهانش عقب و جلو کرد.

هیچول در میان ناله هایش اسم اورا صدا زد.

هیچول تقریبا به کا.م رسیده بود و لیتوک میتوانست من.ی اورا داخل دهانش احساس کند.

اما در این لحظه هیچول به آرامی موهایش را گرفت و گفت- کافیه!...

لیتوک با تعجب سرش را بلند کرد که هیچول گفت-... میخوام موقعی بیام که تو داخلم باشی!

لبخندزنان سرش را به یک طرف کج کرد طوری که موهای بلندش روی یک شانه اش ریختند

-... خب حالا تو بگو من چه مزه ای دارم؟

لیتوک با تعجب پلک زد

-چه مزه ای داری؟!

هیچول خنده ای زد و با انگشتش کا.می که روی ل.ب پایینی لیتوک بود را پاک کرد

-منظورم اینه!

لیتوک شانه هایش را بالا انداخت

-نمیدونم.

لیتوک داشت حقیقت را میگفت... از نظر او مزه ی خاصی نداشت.

هیچول ل.ب هایش را جلو داد

-با این که انتظار داشتم چیز دیگه ای بشنوم ولی اهمیتی نداره... بیا به ادامه ی کارمون برسیم!

و بعد گفتن این بازوهای لطیفش را دور گردن لیتوک حلقه کرد و همانطور خودش به پشت روی تخت دراز میکشید لیتوک را وادار کرد که رویش دراز بکشد.

پاهای بلندش را دور کمر لیتوک حلقه کرد و کنار گوشش زمزمه کرد

-داخلم!... همین الان!

لیتوک به چیز بیشتری برای تحر.یک شدنش نیاز نداشت.

خاطرات و لحظات پر از لذت شب اولشان را هنوز به خاطر داشت.

و همین طور لحظه ای که باهم به اوج رسیدند.

ران های پنبه مانند هیچول را بالا گرفت و تا جایی که میتوانست عضو سخت شده اش را به آرامی داخل ش فرو کرد.

هیچول از درد فریادی زد ولی تلاشی برای کنار زدن لیتوک نکرد در عوض با ناله های سک.سی اش از لیتوک خواست که زودتر حرکت کند.

لیتوک با حرکاتی آهسته شروع به حرکت کرد‌

این اولین سک.سش به اراده و اختیار خودش بود بنابراین میخواست تا جایی که میتواند این کار را ملایم تر انجام دهد تا هیچول کمتر صدمه ببیند.

لیتوک بی اراده میخواست هیچول متحمل کمترین درد شود و همین احساس گیج ش میکرد. 

شاید به این دلیل بود که از نظرش درست نبود موجودی به آن زیبایی درد بکشد.

ولی لحظاتی بعد با اصرار های هیچول مجبور شد تا حرکتش را محکم تر و سریع تر کند.

درون گرم و تنگ هیچول عضو ش را به آتش میکشید و همچنان به او لذتی وصف نشدنی میداد.

دقایق بعد هردو خیس عرق فقط اسم یکدیگر را ناله میکردند تا اینکه هردو به کا.م رسیدند.

لیتوک خسته سرش را روی سی.نه ی هیچول گذاشت و نفس نفس زنان گفت- اون... اون فوق العاده بود!

مطمئنا شنیدن هیچ چیزی در دنیا به اندازه ی شنیدن این جمله از دهان لیتوک ، شاهزاده ی یونانی را خوشحال نمیکرد!

با دودست سر لیتوک را بالا گرفت و گفت- تو واقعا اینطور فکر میکنی؟

لیتوک سرش را تکان داد که هیچول فورا بو.سه ای روی ل.ب هایش کاشت!

-یه لحظه همین جا صبر کن!

و با وجود دردش بلند شد و از تخت بیرون آمد.

لیتوک با شگفتی پرسید- کجا میری؟

اما هیچول بدون اینکه جوابی به او بدهد در صندوق بزرگی که در اتاق بود را باز کرد و با بسته ای که با پارچه ای ابریشمی پوشانده شده بود سمت تخت برگشت.

هیچول لبخند به ل.ب بسته را سمت او گرفت

-بگیرش!

لیتوک با تعجب گفت- این چیه؟

هیچول با نیشی باز گفت- بازش کن تا بفهمی!

لیتوک با کنجکاوی پارچه را کنار زد و با دیدن کتابی که انتظارش را میکشید شگفتزده شد

-این ... این..‌

هیچول گفت- درست فهمیدی این لنگه ی همون کتابیه که سوزوندمش...


 





نظرات 3 + ارسال نظر
Bahaar یکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت 03:54

سلام سامی جون
خوبی؟
یه مدت من نبودم کامنت ها کم شده گویا
واو ... عالی بود
بلاخره گل عشق داره کم کم میشکفه
پیشی ناز و یه کم وحشی ... دیدی ملایم و لطیف باشی میتونی دل فرشته ی قشنگمو بدست بیاری؟... حالا نوش جونت

سلام عزیز دلم
اره اکثر خواننده ها کم لطفی میکنن
کککککک اره بلاخره
دقیقا! با وحشیگری که نمیشه فرشته تور کرد
عررررر ماهم که فقط نگاه

tara سه‌شنبه 23 مرداد 1397 ساعت 02:37

لیتوک بالاخره از راه به در شد ،،چقد یهویی گفت منم عاره ،،، یا خداااا چرا انقد هات شدن این دوتا ،،، لیتوک برای بار اول با میل خودش بلد بوودااااا رو نمیکرد،،، هیچولم که واقعا تو ک. و. ن.ش عروسی شد ،،،، اون کتابی که انداخت تو اتیش هم به عنوان هدیه داده بهش دیگه کاملا دل تیکی رو بدست اورد ،،،، حالا هر شب اهم اهم دارن ،،، منتظ ادامه شمم

از راه بدر نمیشد جای تعجب داشت
هیچول هرکسی رو میتونه اغفال کنه
ازونم بدتر ازین به بعد به شدت خوش به حالشه
البته لیتوک قراره درستش کنه که دیگه فقط حواسش پی سک.س باشه
مرسی

نانا پنج‌شنبه 18 مرداد 1397 ساعت 22:39

چقدر خاص.....

توکچول کلا زوج خاصیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد