Angelenos and Narcissus 10



سلام جیگرا



در مورد این قسمت حرفی ندارم


برید بخونید





 

 

قسمت دهم:



غرق رویای شیرینی بود که با احساس چیزی نرم و خیس روی گونه اش از خواب بیدار شد.

چشمانش را که باز کرد با یک گربه ی ملوس و خواستنی روبرو شد که به رویش خیمه زده و با نیشی باز و چشمان درشت و درخشانشان نگاهش میکرد.

هیچول با رویی گشاده گفت

-صبح بخیر فرشته!

و برای بو.سیدن ل.ب های لیتوک به رویش خم شد.

لیتوک لبخندی زد و با کمال میل بو.سه ی اورا پذیرفت.

هیچول بعد از اینکه خودش را عقب کشید پرسید- دیشب خوب خوابیدی؟

لیتوک صادقانه جواب داد

-هفته ها بود که اینقدر راحت نخوابیده بودم.

هیچول با غرور گفت- انتظار نداشتم جوابی جز اینو بشنوم... چون یه تیکه ی داغ و زیبایی مثل من تا صبح کنارت بود!

لیتوک با شنیدن این حرف خندید... رو به جلو خیز برداشت تا شاهزاده ی لوند یونانی را به آغوش بکشد و دوباره از طعم ل.ب هایش بچشد.

اما هیچول خودش را عقب کشید و گفت- نه!

لیتوک که اصلا انتظار نداشت هیچول اورا رد کند با تعجب پرسید- نه؟!

هیچول پوزخندی زد و با بدجنسی گفت

-مگه این خودت نبودی که گفتی تا فکرهاتو نکردی ازت فاصله بگیرم؟

لیتوک اخمی کرد و ل.ب هایش را جمع کرد.

کاملا مشخص بود که هیچول قصد اذیت کردنش را داشت یا به عبارت بهتر میخواست تلافی گذشته را بکند!

ولی حرف هیچول هنوز تمام نشده بود!

هیچول با دیدن دلخوری لیتوک به رویش خم شد و اجازه داد موهای بلند و مشکی اش صورت او را نوازش کند.

چشمان زیبایش با برق شیطانی درخشیدن گرفت

-... اما میدونی من آدمی هستم که وقتی کسی رو بخوام حتما به دستش میارم!... حتی اگه اون شخص منو نخواد!... بنابراین تصمیم ت ذره ای برام اهمیت نداره!...تو در هرصورت مال منی!

و بدون اینکه به لیتوکِ شوکه اجازه عکس العملی را بدهد ل.ب هایش را محکم و عمیق بو.سید.

لیتوک در دهان هیچول ناله ای کرد و راضی از این بو.سه ی هرچند غافل گیر کننده، گردن سفید و بلوری اورا بغل کرد.

هیچول بو‌.سه اش را عمیق تر کرد و همزمان مچ های لاغر لیتوک را گرفت و از دور گردنش باز کرد و آنها را بالای سر لیتوک روی تخت نگه داشت.

لیتوک شوکه بو.سه را شکست و با حیرت پرسید

-چ چیکار میکنی؟

هیچول با نیشی باز جواب داد- شاید بد نباشه ایندفعه کمی تنوع به خرج بدیم!

لیتوک که متوجه ی منظور او نشده بود تلاش کرد تا مچ دست هایش را آزاد کند ولی هیچول با تمام زورش اجازه ی این کار را به او نداد و آنها را روی تخت میخکوب کرد!

 لیتوک شگفتزده بود که آن دستهای دخترانه این همه نیرو را از کجا آورده است؟!

اعتراض کرد

-شوخی کافیه!... دستامو ول کن!

هیچول با خونسردی گفت- متاسفم نمیتونم... چون امروز میخوام یه چیز متفاوت رو تجربه کنی!

لیتوک متعجب پلک زد که هیچول به رویش خم شد و دوباره ل.ب هایش را بو.سید.

با اینکه در آن حالت حس عجیبی داشت اما نمیتوانست نسبت به بو.سه ی داغ هیچول بی تفاوت باشد... بنابراین با تمام وجود جواب بو.سه اش را جواب داد.

زبانش را به ل.ب های هیچول کشید و از او اجازه ی ورود خواست.

هیچول بی درنگ دهانش را برایش باز کرد و با لذت زبانش را م.کید.

بعد دقایقی برای نفس کشیدن مجبور شدن بو.سه را بشکنند.

لیتوک نفس نفس زنان هیچول را نگاه کرد که به سرعت ل.ب های داغ ش را روی شانه ها و گردنش گذاشت و بو.سه های خیس و داغش را آنجا کاشت.

لیتوک بی اختیار ناله ای کرد.

این پسر زیبا اورا دیوانه میکرد!

نیاز داشت تا او هم هیچول را بگیرد ولی دست هایش همچنان اسیر دست های هیچول بود و همین اذیتش میکرد.

دوباره تلاش کرد که دست هایش را آزاد کند که هیچول گاز محکمی از گردنش گرفت و مانع ش شد 

-آخ!.. آرومتر!

هیچول بین بو.سه هایش به زحمت گفت- نمیتونم... و این تقصیر خودته!... تو خیلی داغی!... منو از خود بی خود میکنی!

-آهه... لااقل... لااقل دستامو ول کن!

هیچول- نمیتونم فرشته... خودت خواهی دید که از اینکه محدودت کردم چقدر لذت میبری!

لیتوک بعید میدانست از چنین کاری خوشش بیاید بنابراین خواست اعتراض کند که دوباره ل.ب های هیچول اورا وادار به سکوت کردند.

لیتوک غرق آن بو.سه ی داغ و شیرین شده بود که متوجه شد هیچول درحال بستن دست هایش است. 

با این حال مانع اش نشد... به هیچ وجه نمیتوانست با هیچول و بدن و حرکات تحر‌.یک آمیزش بجنگدد.

او همین الان هم کاملا از خود بی خود شده بود و خودش را به دست های شریک ج.نسی اش سپرده بود.

هیچول برای لحظات کوتاهی بو.سه را شکست تا کار بستن دستهای لیتوک به تخت را تمام کند.

خودش را عقب کشید و با لذت لیتوک را تماشا کرد که کاملا بی تاب ل.ب ها و ل.مس هایش به نظرمیرسید.

صحنه ای که کاملا نارسیس زیبا و دلفریب را راضی میساخت.

انگشتش را روی ل.ب های پف کرده ی اش کشید و ناله ی دیگری از او کسب کرد.

فکر کرد که نباید بیشتر از آن آنجل را منتظر نگه دارد.

به روی بدن خوش تراش لیتوک خم شد که حکم بهشت را برایش داشت و بو.سه های داغی روی جای جای بدنش کاشت‌.

لیتوک از تماس ل.ب های آن رز آتشین بدنش را مانند ماری پیچ و تاب داد.

در آن لحظه واقعا برایش سخت بود که با دستهای بسته فقط نظاره گر باشد.

اوهم میخواست تا بدن زیبای هیچول را ل.مس و غرق بو.سه سازد.

-هیچول... خواهش میکنم.

هیچول نخودی خندید و گفت- نه...

و دستهایش به طرز تحر.یک آمیزی روی سی.نه ها و ماهیچه های شکمش کشید

لیتوک اصرار کرد

-خواهش میکنم... منم میخوام تا...

اما با حرکت دستهای جادویی هیچول اعتراض به ناله ای سک.سی ختم شد!

هیچول لباس زیر اورا بیرون آورده بود و دستش را میان دو پای او سراند.

لیتوک با تماس دستهای نرم او ناله ی دیگری کرد.

لیتوک شوکه تر از آنی بود که بتواند دوباره مخالفتی کند و هیچول هم از قبل کارش را شروع کرده بود!

بو.سه ی داغ دیگری را شروع کردو همزمان عضوش را نوازش کرد.

مثل همیشه دست های گرم و نرم هیچول جادو میکردند.

لیتوک اسم اورا نجوا کرد

-هیچول

هیچول خودش را بین پاهای او جاساز کرد.

وقتی نگاه لیتوک را به روی خودش دید با محبت گفت

-فقط آروم باش و به من اعتماد کن... من بهت صدمه نمیزنم.

لیتوک بدون اینکه نگاهش را از چشمان زیبای او بگیرد گفت-باشه.

حس میکرد میتواند به او اعتماد کند.

هیچول با خوشحالی لبخند زد

-شاید اولش کمی درد داشته باشه اما آخرش فقط ببشتر و بیشتر میخوای!... اینو بهت قول میدم.

و سپس دست هایش را به روی ران های باریک و صاف لیتوک کشید و نوازش شان کرد.

لیتوک کاملا خودش را به دست های او سپرد و با کنجکاوی منتظر ماند 

هیچول گفت- چون این دفعه ی اولته ممکنه کمی درد داشته باشه... باید قبلش آماده ت کنم...توهم باید کمکم کنی.

و انگشتانش را جلو برد و مقابل صورت لیتوک نگه داشت‌

لیتوک متعجب پلک زد.

هیچول خنده ای کرد و گفت- اوه زئوس بزرگ!... تو واقعا چیزی از س.کس نمیدونی!... اینارو م.ک شون بزن تا بتونم باهاشون آماده ت کنم.

لیتوک با اینکه هنوزم متوجه ی منظور او نشده بود دهانش را باز کرد و انگشتان سفید و باریک هیچول را م‌کید.

بعد از گذشت لحظاتی هیچول گفت- کافیه!

سپس پاهای لیتوک را از هم کاملا بازشان کرد 

با دیدن قیافه ی نگران لیتوک گفت- گفتم که مواظبتم و بهت صدمه نمیزنم.

لیتوک سرش را تکان داد.

تا آن لحظه هربار که با هیچول رابطه داشت نهایت لذت را برده بود پس ایندفعه هم نمیتوانست غیر از این باشد.

هیچول با دقت انگشتانش را یکی پس از دیگری واردش کرد.

لیتوک بی اختیار از درد فریادی زد.

واقعا درد داشت!

-آههه...هیچول!

هیچول تلاش کرد با کلمات دلگرم کننده ارامش کند

-فقط چند لحظه سعی کن تحملش کنی... زودی تموم میشه.

لیتوک سری تکان داد و ل.بش را گاز گرفت تا بتواند آن درد را تحمل کند.

هیچول انگشتانش را قیچی وار داخلش تکان داد و وقتی مطمئن شد آماده شده انگشتانش را بیرون کشید

قبل اینکه خودش را جایگزین انگشتانش کند بار دیگر به لیتوک اطمینان داد

-اولش درد داره ولی اگه تحمل کنی بعدش فقط لذت میبری!

لیتوک گفت- من بهت اعتماد دارم... انجامش بده!

شنیدن این کلمات لبخندی روی ل.ب های هیچول نشاند.

برای بار چندمین بار ل.ب های لیتوک را بو.سید و سپس با احتیاط خودش را داخلش هل داد.

دردی که ایندفعه لیتوک احساس کرد خیلی بیشتر از دفعه ی قبل بود 

حس این را داشت که انگار داشت از وسط به دو نیم میشد!

با این وجود ل.بش را گاز گرفت و تحمل کرد

هیچول مدتی صبر کرد تا لیتوک به سایزش عادت کند... گرچه تنگی و داغی لیتوک داشت دیوانه اش میکرد و دوست داشت تا زودتر حرکت کند.

تا اینکه لیتوک به او علامت داد که حرکت کند

با حرکت هیچول احساس کرد که حتی دردش دوبرابر میشود اما پس از مدتی لذت جای آن همه درد را گرفت

و اینبار از روی شهو.ت نالید

-آهه

هیچول نیشخندی زد

-خدای من تو واقعا تنگی!... خیلی خوشحالم که من اولین کسی هستم که داخل تو تجربه میکنم!

اما لیتوک در جواب نمیتوانست چیزی بگوید.

تنها چیزی که در آن لحظه متوجه ش بود لذتی که از پایین تنه اش در کل بدنش پخش میشد.

-بیشتر!... لطفا!

هیچول با خوشحالی گفت- هرچی که تو بخوای فرشته!

و پاهای لیتوک را بالاتر برد و حرکت ش را محکم تر و قوی تر کرد.

به چشمان لیتوک نگاه کرد که پر از اشک بود و مثل دو ستاره می درخشید... اجزای صورتش کاملا نشان میداد که چقدر لذت میبرد.

با دستش عضو اورا نوازش کرد و حرکات آخرش را محکم تر انجام داد تا هردو باهم به کا.م برسند.

لحظاتی بعد هردو درحالیکه اسم یکدیگر را فریاد میزدند رها شدند.

هیچول درحالیکه نفس نفس میزد خودش را بیرون کشید و به لیتوک نگاه کرد که خیس عرق بود و چشمانش نیمه باز بودند.

پرسید- چطور بود؟

-اون... اون...

لیتوک نمیتوانست کلمه ای برای وصف لذتی که لحظاتی قبل تجربه کرده بود پیدا کند.

-... اون عالی بود!

ل.ب های هیچول به نیشخندی باز شد که لیتوک گفت- دستهام... میشه بازشون کنی؟

هیچول با شنیدن این حرف بلند خندید

-معلومه!

و دستهایش را باز کرد.

لیتوک همین که دستهایش آزاد شد آنها را دور هیچول حلقه کرد و اورا بو.سید.

هیچول پیشنهاد داد

- با یه حموم دونفره موافقی؟

لیتوک خوابالوده جواب داد- الان نه... به قدری خسته م که میتونم یه هفته ی تموم بخوابم... الان فقط میخوام استراحت کنم.

و قبل تمام شدن حرفش چشمانش بست.

هیچول بو.سه ای به پیشانی اش زد و مدتی صورت اورا در خواب تماشا کرد.

سپس بدن های بره.نه هایشان را پوشاند و او هم چشمانش را بست تا مدتی را در کنار هم خوابه ی دوستداشتنی اش به استراحت بگذراند.














نظرات 3 + ارسال نظر
tara پنج‌شنبه 1 شهریور 1397 ساعت 00:50

سلیقه مو میدونی دیگه ،،، عااالللییییییییی

هیتوک؟!
قربونت

Bahaar پنج‌شنبه 1 شهریور 1397 ساعت 00:02

اوه چه قلمی!... خیلی راحت میشد تصورش کرد
داغ و هیجان انگیز بود ... منم دلم یه همچین عشقی خواست
راستی سامی جونم
سلام و عیدت مبارک باشه عزیزم

مرسی لطف داری جیگرم
ولی من فقط دلم توکچولو میخواد
فدایت عید شماهم مبارک باشه

نانا چهارشنبه 31 مرداد 1397 ساعت 22:07

اومووووو..... هیتوک....
هرچند توکچول رو ترجیح میدم ولی هیتوک هم خوبه... محض تنوع^^
بنظرم فقط این دوتان که میتونن جاشون رو به سادگی عوض کنند و کاملا باورپذیر باشه^^
مشتاق برای پارت بعد...

عین منی
توکچول خوف تره ولی هیتوک هم محض تنوع می چسبه
دقیقا! تنها زوج سوجو هستش که این جا به جایی بهش میاد
عمر ی باشه دوشنبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد